خلاء

ساخت وبلاگ
سلامنمیدانم از تو برای خودم بنویسم یا از خودم برای توهوا کم است و تن سرد و اشک روان وُ دل تنگکاش این متلاشی شدن جان که می بینم، حاصل شکست نور و قانون آینه بودانگار تمام دلتنگی هایم به دیوارهای خانه قاب شده اند.تو عزیز در خیال، آنقدر با "رضایت" مشغولی که حتی یاد من نمیکنی چشمهای من اما امشب به هیچ خاطره خوشی رضا نمیدهد.مدتهاست که نامهای هر آنچه من ندارم در جهان بیشتر و بیشتر تکرار می شوند و درد زیست دارکوب وار بر جمجمه ام می کوبد تا من برای تمام مصیب های نیامده، متلاشی شوم.سرم درد میکند و دستهایت را روی پیشانی پر نبضم کم دارم و انگار این ماندگارترین اتفاق جهان است. راستی یادت هست زاویه خوابیدن من روی زانوی تو طوری بود که همیشه به فرم زیبای پنجه های پایت غبطه میخوردم.کاش بهشتی بود که زیر پاهایت بریزند.کاش بودباور نمیکنم این تابستانهای بی تو راباور نمیکنم که این بی تواین شکسته ی وامانده در این روزگار سخت،این منمباور نمیکنم این شکستن راباور نمیکنم که جمجمه ام منفجر نشوددلم تنگ است و باور نمیکنم که این "تیر" پایان جهان نیست. خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:33

روزگار عجیبی است، روزهای قدم گذاشتن به زندگی، از پس همه رنج هایی که مکارانه از هر روزنه ای به درون چشمهایت می خزند... رنج های بی پایانِ بودن!عجیب است اینهمه خواستنی شدن این عجیب هولناکآنقدرخواستنی که به نگاهش تن می دهم، انگار میکنم که مهرپاشی ماه در شبی سیاهبه لمسش، انگار که نوازش نسیم در گستره بی انتهای دشتبه تنه اش ، انگار که همه صنوبرهای زیبا در سینه کش کوهعحیب است اینهمه دلبرانگی این آشنای ناشناس که همقدمش میشوی تا دیدنی ترین منظره جهانت شود تک درختی سرافراز و روشن از حباب درخشان ماه در شب ابهام آمیز دشت !رفتیمو درخت بوی زمان می دادتو بوی زندگیو دشت بوی گس دلتنگیآسمان ماه ترین رختخواب جهان بود و ستاره ماهی ها در اقیانوس سرمه ای شب شناور بودند.امواج نسیم به زیر پوستی ترین شکل ممکن زندگی ام را قلقک می داد و دلتنگی در دامنه شب پهلو می گرفت.و من پهلو به پهلوی تو دلتنگت می شدمدلتتگ سو سوی ستاره ای اتگشتانت که در کهکشان پوست من چشمک می زنند.دلتنگ ماه بلند دورمدلتنگ ماهی هایی که از دستهایم لغزبدنددلتنگ نور باران همه آسمانهایی که به خاک سپردمدلتنگ برق چشمهایت در لحظه دیداردلتنگ خودمدلتنگ توروزگار عجیبی استانگار میکنم که ماه در من زبانه میکشدانگار میکنم که نجیب ترین صنوبر جهان در من به بار می‌نشیندانگار میکنم که ریشه ام به عمیق ترین ریشه های درخت میرسدبارانم می شویشعله میکشمشوق می ریزددر من غوطه ور میشویو من‌ در‌ ساحل رویایی ترین اقیانوس جهان، شب را به پرواز می آیم.شب ماه مهرماه قرن نو خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:58

انگشت هایت را روی پلکهایم بگذار و نفس هایت را در من زمزمه کنمیخواهم چشمهایم را ببندم و حرم سر انگشتانت را با تمام اعصاب بینایی ام بنوشم . میخواهم از ظرافت صدایت شعله بسازم. آبی، بنفش، سرخمن تشنه ترکیبمباید اصلی ترین قرمز جهان را از لاجوردی اقیانوس تو بگیرم و گرم ترین شقایق دنیا را نقش بزنمباید سپید ترین پرستوهای دریایی را از بلندای تو بال بدهم و از ضرب آهنگ سایش انگشتانت سمفونی دریا بسازم.باید در حجم امواج دستهایت غرق شومدر عمق رگهایم شیرجه بزنیدر‌من‌بدمی‌نفس بزنم‌پربکشمبکشانمتاوج بگیریخورشید شویبدرخشیبدرخشانی امباید دوباره و همواره از نیلی آسمانت باران بگیرم و سرزمینی حاصلخیز برویانمباید برویمبرویانمتباد شونفس هایت را در من نسیم کنباید از خنکای صدایت سایه بگیرمشراب شویبنوشمتبیاراممببارانمتجاری شویبیامیزیمن تشه ترکیبم خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:58

حالا خراب این چلّه ی سکوت

میان پرسش من از سنگینی تابوت زندگی چهل ساله ام که در مستطیلی بسته ورم کرده است

و پاسخ تو به زبان من دراوردی ات

فاصله ای ست

فاصله ای ست


خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 97 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02

عزیزِ عزیز!اگر در گذارت از روزهایی که روزی حسرت انگیز می شوند، قلبی را دیدی که گمشده در اندوه جراحتی ماندگار هنوز هم با قهوه ای چشمهایت فرو میریزد و در عمق بغضی فشرده، هنوز هم با اشتیاقی دیوانه وار شیهه میکشد، بدان آنقدرها سرکش هست که در بند حصارهای ساختگی دست های گره کرده ات نماند !یادت باشد عزیز من! اطراف این وحشی کهر اگر آمدی، باران و بوسه و باتلاق و بهار را فراموش نکنی!  اینکه چقدر شیهه های نکشیده در من باقیست !بوسیدن مسیر گفتمان ماست و من هرگز رام هیچ شلاقی نمیشوم! خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 110 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02

عزیز روزهای عزیزشاپرک های بی پروبالِ این روزها، پریشان از رنگ ها و رازقی هایی که باخته اند در آتشفشان جمجمه پوسیده من می گدازند، و بوی خاکستر شدگیِ پر رنگ‌ترین ارغوانِ جهان تمام خانه را پر میکند. قاب شکسته شکستنمان هنوز ملتمسانه مصلوب دیوار است و موریانه های موذی، اجساد تمام خاطرات را در چارچوب های هر آنچه هست تکثیر میکنند. یادت هست وقتی که میرفتی طوفان بود و چشمهای من آشفته در دستهای خشمگین باد دودو می کردند،و تو انجماد صورتم را در سیلی های سرد باد به تماشا نشسته بودی!در دل میوه های تابستانی سرانگشتانم کرم های قهوه ای می لولیدند و شاخه دست تو از بیخ و بن پلاسیده بود...انگار که آغوشت را برای سیاه ترین خفاش های جهان آشیانه کرده بودی!انگار که همه کلاغ های پیر بر  كُنده بی رمق درخت زندگی من مرثیه می خواندند! انگار که هرزترین علف های هرز جهان بر اندامهایمان می تابیدند وُ ریسه های خاردار می بافتند!انگار می بریدندمان...انگار که پاره پاره می شدیم... و حالا پارگی های تمام راههای نیمه رفته و حرف های نیمه مانده، در سکوتی شکنجه وار تر از قهقهه های بی معنیِ تو بر سر بریده من، در تیک تاک مضطرب ساعت تا ابد تکرار می شوند و ما، زخمیِ خاطرات نیمه رها شده، خوراک‌ موریانه ها خواهیم شد.چقدر از کوه های جهان بر شانه های خسته من بار شده اند!چقدر دود و دروغ و خاکستر به خورد چشمهایمان رفتند!چقدر شکافتیم!مگر ما از ترکیب وُ روزنه وُ رویش چیزی نمیدانستیم؟!مگر آن آسمان پر از نعره، عاشقانه ی باران  نداشت ؟!مگر ما ریه های مست ِ  لذت را تنفس نکرده بودیم ؟!عزیز من  ما، جاماندگان فصل مهاجرت از هجوم نقاب ها و نیرنگ ها، به باد خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 100 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02

در من تصویری از تو حکاکی می شود که من تو را با آن ورق میزنم و از آنِ خود میکنم.

نگاهت آنقدر در چشمهای من تکرار شده است که تمام عکس هایت شبیه یکدیگرند. تمام تصاویر پشت سرت هم.  من همواره از همان دریچه  با همان زاویه و در همان نور به تو نگاه کردم. همواره تو را حریصانه در حفره چشمان خود فرو بردم. مژه به مژه پلک هایت، بند به بند سر انگشتانت و لب به لب دهانت را.

من انگار با ترسِ از دست دادن نور، تمام لحظات تابش تو را ثبت کرده ام اما نمیدانستم که تمام لحظات اینقدر شبیه یکدیگرند!


خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46

عزیز من نشان به نشان همین حرفهای به مقصد نرسیده، که زندگی آنطور که فکر میکردیم، جریان رودهایی که از ما به دریا می ریزند نبود. زندگی  اتفاقا جریان سیلابهایی ست که از دریا جدا می شوند و به سوی آفرینش هیچ می شتابند.    دستهای سبزی که برای آغوش بالا می آ خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46

تابستان دیگری از راه رسید و حالا صد سال و سه فصل است که میخواهم بیقراری چشمهایت را قلم بزنم.  رنگهای ناشناخته صورتت را.  خواستم زمستان را با چهره پر رنگ تو گرم کنم، انگشتانم‌ماسید. خواستم بهار را با نقشی از تو به اتاق خوابم بیاورم، باران امانم نداد.  خلاء...ادامه مطلب
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46

خداوند آواز بلند عشق وُ باران وُ ایران وُ همه سروهای چمان!

 کاش برای درد فقدانت - و همه آنهایی که خودِخودِ زندگی‌ اند- 

 حتی یک‌ واژه کوچک وجود داشت. 

جاودانگیِ همواره برازنده شماست.

"هوای هزار اردیبهشت تقدیم روح آسمانی ات

تو که صدا به احترامت سکوت میکرد!"


برچسب‌ها: استاد شجریان, مرگ, تسلیت
خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 12:46