سردرد

ساخت وبلاگ

سلام

نمیدانم از تو برای خودم بنویسم یا از خودم برای تو

هوا کم است و تن سرد و اشک روان وُ دل تنگ

کاش این متلاشی شدن جان که می بینم، حاصل شکست نور و قانون آینه بود

انگار تمام دلتنگی هایم به دیوارهای خانه قاب شده اند.

تو عزیز در خیال، آنقدر با "رضایت" مشغولی که حتی یاد من نمیکنی چشمهای من اما امشب به هیچ خاطره خوشی رضا نمیدهد.

مدتهاست که نامهای هر آنچه من ندارم در جهان بیشتر و بیشتر تکرار می شوند و درد زیست دارکوب وار بر جمجمه ام می کوبد تا من برای تمام مصیب های نیامده، متلاشی شوم.

سرم درد میکند و دستهایت را روی پیشانی پر نبضم کم دارم و انگار این ماندگارترین اتفاق جهان است. راستی یادت هست زاویه خوابیدن من روی زانوی تو طوری بود که همیشه به فرم زیبای پنجه های پایت غبطه میخوردم.

کاش بهشتی بود که زیر پاهایت بریزند.

کاش بود

باور نمیکنم این تابستانهای بی تو را

باور نمیکنم که این بی تو

این شکسته ی وامانده در این روزگار سخت،

این منم

باور نمیکنم این شکستن را

باور نمیکنم که جمجمه ام منفجر نشود

دلم تنگ است و باور نمیکنم که این "تیر" پایان جهان نیست.


خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:33