در من تصویری از تو حکاکی می شود که من تو را با آن ورق میزنم و از آنِ خود میکنم.
نگاهت آنقدر در چشمهای من تکرار شده است که تمام عکس هایت شبیه یکدیگرند. تمام تصاویر پشت سرت هم. من همواره از همان دریچه با همان زاویه و در همان نور به تو نگاه کردم. همواره تو را حریصانه در حفره چشمان خود فرو بردم. مژه به مژه پلک هایت، بند به بند سر انگشتانت و لب به لب دهانت را.
من انگار با ترسِ از دست دادن نور، تمام لحظات تابش تو را ثبت کرده ام اما نمیدانستم که تمام لحظات اینقدر شبیه یکدیگرند!
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 88