عزیزِ عزیز!
اگر در گذارت از روزهایی که روزی حسرت انگیز می شوند، قلبی را دیدی که گمشده در اندوه جراحتی ماندگار هنوز هم با قهوه ای چشمهایت فرو میریزد و در عمق بغضی فشرده، هنوز هم با اشتیاقی دیوانه وار شیهه میکشد، بدان آنقدرها سرکش هست که در بند حصارهای ساختگی دست های گره کرده ات نماند !
یادت باشد عزیز من! اطراف این وحشی کهر اگر آمدی، باران و بوسه و باتلاق و بهار را فراموش نکنی! اینکه چقدر شیهه های نکشیده در من باقیست !
بوسیدن مسیر گفتمان ماست و من هرگز رام هیچ شلاقی نمیشوم!
برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 111